Saturday, February 11, 2006

تو به من خندیدی

و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچهی همسایه

سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلوده به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز

سالهاست که در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تکرارکنان

میدهد آزارم

و من اندیشه کنان، غرق این پندارم

که چرا خانهی کوچک ما سیب نداشت.

12 Comments:

Anonymous Anonymous said...

baad az donehaye oon sib gardanbandi dorost kardam ke hala salhaye sale be gardaname !!

12 February, 2006 11:18  
Anonymous Anonymous said...

همیشه این شعر رو دوست داشتم. خیلی خیلی زیاد.

12 February, 2006 13:20  
Anonymous Anonymous said...

چرا اين شعر هر چي تكرار ميشه قشنگتر ميشه؟؟؟

12 February, 2006 14:16  
Anonymous Anonymous said...

خونه ما نه سیب داشت، نه برگ داشت، نه خش خش داشت ... اصلا هیچی نداشت

12 February, 2006 18:18  
Anonymous Anonymous said...

روح مصدق شاد....انتخاب خوبي بود. من به روزم

12 February, 2006 22:09  
Anonymous Anonymous said...

من نمي‌دانم
دلهره‌ي دزديدن آن سيب
از باغچه‌ي همسايه
مرا به اين انديشه رساند
يا خنده‌ي تو
كه صداي گامهايت از دور
بوي آن سيب دندان زده رامي‌دهد هنوز

13 February, 2006 00:44  
Anonymous Anonymous said...

man holo bishtar dos daram

13 February, 2006 02:53  
Anonymous Anonymous said...

منم توان فکر کردن ندارم

13 February, 2006 14:12  
Anonymous Anonymous said...

هميشه قشنگ بوده هست حرفي كه بوي سيب بده ...

13 February, 2006 20:22  
Anonymous Anonymous said...

به خدا عشقی که ذلت بیاره کشک عزیز
روتو کم کن دیگه تحفه هم که نیستی به خدا
گفته بودم نفسی برام میرم تا آخرش
نفسی که حرمتمو بگیره میبرمش


فرناز همه چیز و خراب کردی
خیالات منو تو خیلی با هم فاصله داشت. دیر فهمیدم

14 February, 2006 11:59  
Anonymous Anonymous said...

...

15 February, 2006 08:59  
Anonymous Anonymous said...

برا چی خب بندازتش ...مگه تو اونجا چیکاره ای!

15 February, 2006 12:01  

Post a Comment

<< Home