تو به من خندیدی
و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچهی همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرارکنان
میدهد آزارم
و من اندیشه کنان، غرق این پندارم
که چرا خانهی کوچک ما سیب نداشت.
12 Comments:
baad az donehaye oon sib gardanbandi dorost kardam ke hala salhaye sale be gardaname !!
همیشه این شعر رو دوست داشتم. خیلی خیلی زیاد.
چرا اين شعر هر چي تكرار ميشه قشنگتر ميشه؟؟؟
خونه ما نه سیب داشت، نه برگ داشت، نه خش خش داشت ... اصلا هیچی نداشت
روح مصدق شاد....انتخاب خوبي بود. من به روزم
من نميدانم
دلهرهي دزديدن آن سيب
از باغچهي همسايه
مرا به اين انديشه رساند
يا خندهي تو
كه صداي گامهايت از دور
بوي آن سيب دندان زده راميدهد هنوز
man holo bishtar dos daram
منم توان فکر کردن ندارم
هميشه قشنگ بوده هست حرفي كه بوي سيب بده ...
به خدا عشقی که ذلت بیاره کشک عزیز
روتو کم کن دیگه تحفه هم که نیستی به خدا
گفته بودم نفسی برام میرم تا آخرش
نفسی که حرمتمو بگیره میبرمش
فرناز همه چیز و خراب کردی
خیالات منو تو خیلی با هم فاصله داشت. دیر فهمیدم
...
برا چی خب بندازتش ...مگه تو اونجا چیکاره ای!
Post a Comment
<< Home