Saturday, March 11, 2006

تا چند روزه دیگه بهار هم از راه می رسه. باید دوباره پای سفره هفت سین بشینیم. دعای تحویل سال و بخونیم و آرزو کنیم که سالی که می یاد قشنگتر از سالی باشه که تموم شده و من باز هر چه به روزهای  سال جدید نزدیکتر میشیم، اخمهام بیشتر توی هم میره و دلم بیشتر می گیره. کاش بهار می دونست که هیچوقت ازش خوشم نمی یاد. بگذریم

از خیلی وقت پیش تصمیم داشتم آخرین پست سال 1384 رو اختصاص بدم به دوستهای خوبی که توی این مدت مهمون بلاگهاشون بودم. که هم یه جورایی بازدبدی پس داده باشم و هم شخصیتهای تخیلی که توی این مدت توی ذهنم  ساختم و لااقل روی کاغذ بیارم

یه خورده صبر کنید. من چند تا تشکر بدهکارم. 6 ماه قبل نه می دونستم بلاگ چیه نه بلاگ نویس کیه. اگه دید من نسبت به گذشته تغییر کرده تنها دلیلش وجود دو تا بلاگه: یک نوستالژیک و غروب سرد غربت. این دو تا بودند که منو با این دنیا آشنا کردند. از کمکها و حمایتهاتون توی این مدت بی نهایت ممنونم.

و اما ( به ترتیبی که توی لینکها اومده):

یک نوستالژیک: مهربونترین، دوست داشتنی ترین و در عین حال بداخلاق ترین دختری که می تونید توی ذهنتون تصور کنید. کاملا غیر قابل پیش بینی. یک سری خیالات یونیک داره که به راحتی می تونید باهاشون ارتباط برقرار کنید اما هیچوقت نمی تونید بفهمید توی کلش چی می گذره. خلاصه اعجوبه ایه واسه خودش. عاشقه سوپ و خرس قطبیه. توی غول ترین دانشگاه ایران درس می خونه اما از درس و دانشگاه متنفره. اگه وبلاگش نبود، این همه دوست خوب هم دور و ور من نبود. نانا! هر جا که هستی امیدوارم همیشه بخندی

غروب سرد غربت: این پسر عاشقه فیزیکه. با معرفت تر ازش اگه پیدا کردید، من سرمو می دم. اما تا دلتون بخواد تنبله. باید خودمو بکشم تا پاشه دو تا لیوان بشوره یه چایی بخوریم. از فاصله صد متری یه پشه رو می بینه ها ولی می خواد واسه چشمهاش خودشو از خدمت معاف کنه. یه کبابی هم درست می کنه که البرز همچین کبابی بهتون نمی ده. علی! واسه پایان نامه من خیلی زحمت کشیدی. خیلی چیزها یادم دادی. غصه منو هم زیاد خوردی. این همه مهر و محبتت و هیچوقت فراموش نمی کنم

نمی دونم: وقتی واسش می خوام یه چیزی بنویسم خیلی سعی می کنم که ادب و احترام و رعایت کنم. بزنم به تخته از همه چیز و همه جا اطلاعات داره. توی بحث علمی کم نمی یاره، از سیاست می نویسه، به وقتش رومانتیک هم میشه. اما یه نعمتی داره که هیچکدوممون نداریم. یک یوز مامانی و نازنازی که حاضره دنیا نباشه و لی یه خراش کوچولو به دختر ماهش نیفته. یه رئیس هم داره که بعضی وقتها حسابی کفریش می کنه اما من ندیدم براش کم بذاره. نمی دونم! آسمون زندگیت همیشه رنگین کمونی باشه

همین که هست: نمی دونم چرا وقتی اسم بلانش می یاد، یاد یه دختره 27 یا 28 ساله با موهای بلوند می افتم به اضافه یک عاشق سینه چاک به اسم کاپیتان که سیاست های مردونه رو خوب بلده. کشته مرده بعدازظهرهای سگی این دوتام. تیکه هایی به هم می اندازندها. همیشه از یه چیزی می ترسه. حاضره خیلی از نقشهای  فیلمنامه رو که دوست نداره بازی کنه فقط به یه دلیل. دلیلش بماند. بلانش! نوشتهات همیشه خوندنی و دوست داشتنی اند

بدون امضاء: طرفدار دو آتیشه استقلاله. عجیب به این پایان نامه های دانشگاه هنر علاقه داره. بر عکس من که وقتی به بن بست می خورم، دیر بی خیالش می شم، زودی می تونه با مشکلات کنار بیاد ویه راه حل جدید پیدا کنه. یه دوست داره که من اسمشو گذاشتم (تو) واسش کم مایه نمی زاره.  لعنت کردن دنیای پسرها براش مثل آب خوردنه. آخ اگه بدونی چقدر دلم می خواست جوابت و بدم؟ :) فائزه خانوم! تیمتون که امسال با این همه دک و پز از پس  تیم ما بر نیومد. ان شا الله سال بعد دوباره 6تایی میشید

زروان: شعراش معرکه است. هنوز نفهمیدم مثل عمو ساسان که شبها می نویسه، شبها شعر میگه یا روزها. بر عکس بلانش، همش فکر می کنم موهای بلند و سیاهی باید داشته باشه. از اون دخترهای خانومی که اگه تو خیابون ببینیش، فکر می کنی خیلی مثبت باید باشه. یه بار یکی بهش گفته بود شاعره. بد خورده بود توی ذوقش. حرفش اینه که بابا من یه شاعرم نه شاعره. زروان! من هلاک این جمله هاتم: این منم زروان

کهنه حصیر: اولین بار که بلاگشو دیدم باورم نشد این همون رفیقه دوران دانشگاهی منه. به گمونم عاشق شده و داره از اون دردها که خیلی ها تحمل کردند و تحمل می کنه. وقتی شنیدم دکتری قبول نشده، شاخ درآوردم. چی میگن؟ پدرعشق بسوزه؟ همون. الآنم که مشغول خدمت مقدس سربازیه و تا دلش می خواد به این سربازهای زیر دستش فرمون می ده. بلاگشم از انزلی آپ میشه. سعید! یادته یه بار از کرج برمی گشتیم تو ترافیک خوردیم، منهم قرار داشتم و ... از اون روز پیجیدم تو هم

بی سرزمین تر از باد: نشد یه روز تو کلم یه چیزی نباشه، به بلاگش سر نزنم، اون هم عینه اون و نگفته باشه. دیگه تله پاتی از این قویتر؟ بعضی وقتها خیلی تند می نویسه. بری براش بنویسی بلاگ قشنگی داری یا جمله قشنگی بود یا از این حرفها کلتو می کنه. به گمونم تو سرزمین هیتلر هم داره زندگی می کنه. جمله معنی داری نیست که بلد نباشه یا نشنیده باشه. یه دفتر قدیمی هم داره که فکر کنم کلی راز و رمز توش نهفته است. sherry! عید که می یاد، اونور دنیا هم، همرنگه همینجاست؟

بلفی: این روزها سرش اونقده شلوغه که اصلا نباید انتظار داشته باشی به بلاگت سر بزنه. یه بامزی داره که من فکر می کنم یه خورده چاقالو باشه. خداییش بعضی وقتها اونقدر دلتنگیشو می کنه که آدم به بامزی حسودیش میشه. تازگیها به یه خونه رویایی نقل مکان کردند. والنتاین بامزی براش یه گل خریده که بی معرفت یه عکس ازش نمی گیره ببینیم آی لاو یو رو درست می نویسیم یا نه؟ بلفی و بامزی! سال جدید، خونه جدید، خوش به حالتون . خدا خیلی دوستون داره

سیب سرخ: از اون بچه خر خون ها می خوره باشه. اگه التماسش کنی شاید بلاگشو آپ کنه. البته یادم نرفته که نوشتن زورکی نیست. بهش یه متن فرانسوی بدید اگه منظور نویسنده رو بهتر از خودش براتون ترجمه نکرد من اسممو عوض می کنم. راست و دروغش پای خودش اما میگه تا حالا عاشق نشدم. آخه مگه میشه تابلو؟ الهام خانوم! یه سین از هفت سین همین سیب سرخه. این سیب سرخها امسال کار نده دستت؟

شوخی روزگار: با آلبالو  می تونه همه خاطرات دوران زندگیتونو جلو چشمهاتون بیاره. حالا از میوه اش بگیرید تا چوبش. یه زیر میزی بگیر حرفه ای که مو لای درزش نمی ره. هر چقدر که زروان خانومه، بهش می خوره از اون بجه های شیطون که زمین و آسمونو بهم میچسبونه، باشه. بعضی وقتها لغتها رو یه جوری کنار هم می زاره که باید بهش بگی دست مریزاد. نگار! من دیگه از شوخیهای روزگار خستم. امیدوارم تو هیچوقت خسته نشی که هیچ چیزه جدی وجود نداره.

عمو ساسان: تخصص این پسر نوشتن پستهای طولانیه. ولی می نویسه ها. اهل تعارف و رودربایستی هم نیست. فمنیست درجه یک می خواید، برید سراغش. مثل همه نویسنده های بزرگ کوچکترین بی حرمتی به شغلشو نمی پذیره. همیشه فکر می کردم که ساسان باید یه مرد قد بلند با سیبیلهای کلفت باشه. یه شبه برفی دم سینما فرهنگ قرار شد همو ببینیم. انتظاره همون مرد رو داشتم با یه بارونی و یه شال که سفت پیچیده به خودش. اما خودمونیم خیالات من 90 درجه اختلاف فاز داشت. دوست نداره بهش بگم عمو ساسان اما اینجوری افتاده تو دهنم دیگه. عمو ساسان! من آماده ام یه سیگار با هم چاق کنیم ها

پرومته:  از طرز آشناییم با پارسا قبلا یه پست نوشته بودم. ساز میزنه، شعر می گه، می خونه تازه قراره بلیط کنسرتشو مجانی به من هم بده. پارتی بازیه دیگه. یه روز بهش گفتم پارسا باید بجنگیم گفت نه باید بایستیم. دو ماهه قراره باهاش تماس بگیرم اما به خدا فرصت نکردم. اوضام خیلی خیطه. پارسا! بهت قول می دم یه روز این آهنگه میمیرم براتو از تو هم قشنگتر بخونم ولی حسودی نکنی ها

من به تو تجاوز می کنم: اسم بلاگش یه نموره غلط اندازه. شاهرخ خان و می شناسید؟ توی همون کشور داره درس می خونه. دیر دیر آپ می کنه اما باور کنید 80 درصد وبلاگهای ایرانی رو می شناسه. به گمونم اونجا وبلاگ شناسی می خونه :) بزنم به تخته حرفه ای هم هست. وقتی هنوز میلمو توی بلاگم نذاشته بودم واسم پی ام فرستاده بود. دیگه ببینید تا کجاهای بلاگتون می تونه این پسر بره. پسر! من که قبولت دارم. هر جا هستی موفق باشی

آبی روشن: فقط می دونم الآن دیگه می تونید حاجیه صداش کنید. الحق شعرهای قشنگی هم میگه. تا حالا یه بار هم به وبلاگ من سر نزده اما من از خوندن شعرهاش لذت می برم مخصوصا از اونی که توش گل نرگس داشت. حاج خانوم! اگه امسال دوباره خونه خدا رفتید من و هم دعا کنید.

پاندول: از این پسر که دیگه هیچی نمی دونم. یه بار به من گفت تیله ها تو نگه دار. منم گفتم چشم. ببینم اصلا یادته؟

NicHek: بعد از سه سال که از پاریس برگشت، سلام نکرده به من گفت: چطوری جنازه؟ از اون هم دانشگاهیهای سال بالایی منه که نیومده رفته سر یه کار نون و آب دار توی یه شرکت گردن کلفت اما می ناله که چرا باید صبح زود از خواب پاشه. امان از دست این مرفحین بی درد. کافه نادری رو می شناسید؟ مستخدمهای اونجا رو با اسم کوچیک صدا می کنه. آخرشم نفهمیدم اسمش گلنوشه یا نسترن؟ از کارهای من هم خیلی حرص می خوره. گلنوش! بی خیال بابا! زندگی همینه دیگه. بالا و پایین داره. سهم من بیشتر پایینش بوده.

We are enough for each other: آخرین بار که رفتم بلاگش دیدم فیلتر شده. توی آخرین پستهاش نوشته بود که خیلی ها ظرفیت مطالبی رو که می نویسه ندارند. قرار بود دیگه ننویسه. حرفشو و عقیدشو باید می گفت حتی اگه خیلی ها بخوان برعکس برداشت کنند. چون خودش بارها گفته بود منم میگم : یک خانوم دکتره لزبینه. خاطراتشو خیلی شیرین تعریف می کنه. از اینکه به راهی که انتخاب کرده بود، اونهمه ایمان داشت، برام ارزش داشت. آها لیلیان و تدی! لباس بارسلون من یادتون رفت؟

پ.ن.1: بدیهاتونو به خدا ننوشتم. خدا کنه که این پست کسی رو ناراحت نکنه

پ.ن.2: مهمونه بلاگهای دیگه هم بودم اما بازدید ها شو موکول می کنم به آینده تا شاید بیشتر باهاتون اخت شم

پ.ن.3: یه عیدی هم این پایین گذاشتم

عید همتون مبارک

 

 

32 Comments:

Anonymous Anonymous said...

علیرضا! واقعا پست معرکه ای بود. چقدر خوب دوستای وبلاگی رو شناختی و معرفی کردی. اونایی رو که من میشناسم دقیقن مثل تصور من معرفی کردی.اما دلم می خواست عمو ساسانی رو که دیدی بیشتر توصیف میکردی.یک دنیا ممنون از محبت ات. وامیدوارم سال نو برای تو هم سال خوبی باشه.یعنی میشه؟

12 March, 2006 09:44  
Anonymous Anonymous said...

قربان تو عمو جان! (علیرضا جان, من باور کن برای برادرزاده هام هم کلاس شستشوی مغزی گذاشتم! که من فقط یه ساسان خالی ام. البته بزرگه کماکان اصرار داره که عمو جان صدام کنه. خب! انصافا آدم جوگیر می‌شه دیگه! جالبه! من همیشه فکر می‌کنم عمو یه موجود بداخلاقه که خیلی شوخی‌های بی‌مزه‌ای داره که همه باید بهش بخندن، عمو جان هم از اون عمو پولدارای لوس! اما به‌هرحال مثل اینکه شما می‌خوای در این چالش من را متقاعد کنی که عمو چیز جالبیه! فعلا یک هیچ به نفع شما.) اول اینکه با معرفت، مخلصم. دوم اینکه یه نکته بسیار بسیار بامزه نوشته بودی (نه در مورد من، درباره یکی از دوستان) حسابی جذاب بود، منتها من فضولی نمی‌کنم، احتمالا خود رفیقمون خواهد گفت. حالا خوب مام باید بگیم دیگه. اول اینکه انصافا فکرشم نمی‌کردم علیرضا خان آدمی با کلی ریش و به زعم خودم قیافه خوان‌ها باشه. حداکثر فکر می‌کردم مثلا دانشجوی سال یک باشی و خلاصه کلی شوکه شدم. انصافا از خوش‌مشربی و با مرامی و صمیمیتت هم می‌تونم خیلی بگم. راستش امساسل سال دوستای خوش‌مشرب بوده برای من. باور کن خیلی از دوستای قدیمی‌ام هنوز که هنوزه به عنوان بداخلاق‌ترین و عبوس‌ترین آدم در برخوردهای اول از من یاد می‌کنن. (فرض کن یکی از صمیمی‌ترین دوستانم بار اول من را در حالی دیده که مثل یهترقه بالا و پائین می‌پریدم هوار می‌کشیدم که بچه‌های کنکوری را وادار کنم تمرین کنن که پس فردا قبول نشدن نندازن گردن من!) خلاصه... می‌خوام یه کامنت طولانی هم بنویسم که جبران پست‌های اخیر کوتاهم بشه :D
عرض به خدمتت که انصافا بارونی و شال و کلاهو که درست گفتی برادر من. اما سبیل را امان از رفیق بد. سند و قباله و چک می‌آرم که تا دو ماه پیش سبیلام سرجاش بود. امان از رفیق بد! یکی از رفقا سبیل‌هاشو زده بود، نشست زیر پای من گولم زد منم سبیلامو به باد دادم. البته چیز مهمی هم نبود. ولی خوب رو حساب اینکه صورت من باند فرودگاهه! بدون سبیل چیزی کم از یه تافتون ندارم و این حرفها می‌گم! بعد اینکه این‌قدرها هم نسبت به شغلم حساس نیستم. چون اصولا نویسنده بزرگی نیستم. اینجا یه نمه اغراق کردیا و یه نمه هم شاید بیشتر. خودمونیم، خودم کلی داشتم تحت تاثیر جو قرار می‌گرفتم. راستش فمینیست درجه یک هم همین‌طور کمی اغرق داشت. فمینیست که هستم بی‌شک. اما چون یه فمینیست آنارشیست تنبل و بی‌سواد به حساب می‌آم، راستش اصولا نمی‌تونم درجه یک باشم. دیگه دیگه! آقا باز هم مخلصم. حالا من هم می‌خوام سیگارم را کم کنم نمی‌ذاریا! (این مثلا پیام اخلاقی بود!راستش فکر کنم هر وقت بتونم نوشتنو ترک کنم، سیگار هم ترک می‌کنم. اصولا یه شعاری داشتم قدیما که می‌گفتم آدم باید تو یه دستش خودکار باشه، تو یه دستش بهمن کوچیک. اما خب! الآن نه خودکار دست می‌گیرم و نه بهمن می تونم بکشم. دست و ریه تعطیل) به‌هرحال، من در خدمتم. تو روزهای نوروز یه قرار می‌ذاریم امیدوارم، چای و قهوه و سیگار و حتی شاید جیم جارموش! کامنتم اندازه پست‌هام طولانی شد فکر کنم :P :D
علیرضا جان باز هم سپاسگزار لطفت هستم.
و خیلی برام جذاب بود آنچه درباره دیگر دوستان عزیز نوشته بودی. چند تن از دوستان را دورادور و نزدیکانزدیک! می‌شناختم. دوستان دیگه هم اغلب مهمان وبلاگاشون بودم و می ٱونم بگم در چند مورد به شدت تصورم با اونچه نوشتی شبیه بود. خلاصه بسیار کار جذابی بود.
خسته نباشید. نوروزت پیشاپیش پیروز و شاد و خجسته. امیدوارم بهار بتونه دلتو به دست بیاره.
آرزو می کنم سرخوش و پیروز باشی. (دیگه واقعا شد یه کامنت طولانی!!!)

12 March, 2006 10:58  
Anonymous Anonymous said...

دوست عزيز! من چاكر حضرت عالي هم هستم و خوشحالم كه تو فكر كردي كه من دخترم چون اين نشون مي‌ده كه نوشته‌هاي من جهت‌گيري جنسيتي ندارند اما خب متاسفانه من پسري هستم 27 ساله كه البته تا يك هفته پيش موهاي بلند و سياهي داشتم به هر حال از تفسيرهايي كه درباره‌ي دوستان ارائه داده‌اي سپاسگزارم و فكر مي‌كنم اين خيلي خوبه چون از همين طريق من مي‌تونم دوستان زيادي رو بشناسم اما به واسطه‌ي معرفي من به عنوان يك خانوم مثبت و در نتيجه تشويش اذهان عمومي وبلاگ شما تحت پيگرد قانوني قرار نخواهد گرفت چون من هيچ اصراري روي جنسيتم ندارم باز هم مراتب امتنان خود و امثال خود را به آگاهي رسانده و در آخر چاكريم شاد باشي هميشه!ي

12 March, 2006 11:45  
Anonymous Anonymous said...

من خندیدم..از کامنت طولانی ساسان...آخه چرا ساسان چرا؟؟؟و اینکه زروان کامنت جالبی داد و اینکه حالا من چی بگم؟؟؟خیلی هم لطف کردی..زیاد..و 1 چیزی...یعنی من زیر میز بگیرم؟؟؟من اصن نمی دونم این یعنی چی!!!!!!!

12 March, 2006 13:27  
Anonymous Anonymous said...

علیرضای عزیز سلام. می خواهم اعتراف کنم که وقتی کامنت گذاشتی که یک عیدی داری واسم خیال چندان وسوسه انگیزی نداشتم شاید اگر جدی روش فکر میکردم میگفتم یک عکسی که شعرو تبریک عید هم زدن کنارش. به هر حال مییومدم و اومدم؛ اما چه صفایی! من عاشق سورپرایز شدنم، اعتراف میکنم که خوب قافلگیر شدم. لذت بردم از خوندن مطالب و زمانی که فهمیدم جریان چیه مثل بچه ها هر لحظه منتظر بودم ببینم برای من چی نوشتی. انصافا می گم یکی از بهترین عیدی های سراسر زنذیگیم بود شاید بهتر بگم بهترین هدیه ها. هدیه تا حال زیاد گرفتم اما من عاشق تفاوتم این متفاوترین هدیه زندگیم بوده. از صمیم قلب ازت تشکر میکنم. سالی خوب و پر از خاطرات زیبا و به یادموندنی برات آرزو میکنم. تصور نمی تونی بکنی که تا چه میزان از این عیدیت ذوق کردم. بازم مرسی

12 March, 2006 14:48  
Anonymous Anonymous said...

راستی علیرضا همه حرفات قبول تله پاتی و این جریان ها، اما میشه بگی من کی از دفتر قدیمیم تو بلاگ حرف زدم؟!!!! الان ه که کله ام شاخسار(یعنی شاخهای زیاد در بیاره) بشه. تا باز کامنت نگذاشتم برم/ خوش باشی. نوروزت شاد

12 March, 2006 14:55  
Blogger Alireza said...

Dear sally
Thank u so much for your kindness to my blog, but this is not a sexy blog or club. plaese refrain from writting something like that, I am sorry that I forced to delete your comments

12 March, 2006 22:08  
Anonymous Anonymous said...

روزگار غریبی است نمیدونم چرا ولی وقتی این نوشت رو خوندم نمیدونم دلم گرفت اونم بدجوری مثل وصیت نامه بود. میدونم این روزها ، روزهای خیلی سختی رو میگذزونی شاید همین هم باعث شده این حس تو نوشته هات منعکس شه.آقا پسر دلم گرفت وقتی بری من چکار کنم

13 March, 2006 01:46  
Anonymous Anonymous said...

سلام خنگولييييييييييييي
خوب تو هم كه كافه باز شدي جنازه!!!!!!!
در ضمن مرفهين رو اينجوري مينويسند نه مرفحين!! نرفته سواد فارسي ات نم كشيده؟
راستي يه نكته ء‌حسود آلود: چرا من انقده آخر همه نوشته شدم؟ هان؟؟؟
در هر صورت پست باحالي بود. يادت باشه دفعه آخرت هم باشه كه سينما رو دودر ميكني اااااااا
راستي اسمم هم گل نوشه هم نسترن !‌
:P

13 March, 2006 09:59  
Anonymous Anonymous said...

on moghe ke man esteghlali bodam ye dokhtare dabirestani bodam . kheyli bad jensi . kheyli . kheili . man ...
ama khoobe . khosham omad ke hame chizo neveshti ama baz ye ama mond . badjens!!

13 March, 2006 11:02  
Anonymous Anonymous said...

پس از من هيچي نمي‌دوني !!
من ايليا هستم تو شريف درس خوندم و عاشق رياضيات و كامپيوتر هستم !
تيله هم خيلي دوست دارم و يادمه چرا بهت گفتم تيله‌هات رو نگه داري چون تيله ها مثل چشم خاطرات رو تو خودشون نگه ميدارن !! در ضمن من 11-12 تا وبلاگ دارم كه وقت كردي ميتوني همشون رو بخوني !!!

13 March, 2006 12:14  
Anonymous Anonymous said...

pas man chi? ey bi cheshmo ru! looool

13 March, 2006 12:42  
Anonymous Anonymous said...

in linki boo dke harfesh o zadam
http://fridaa.persianblog.com/1384_3_14_fridaa_archive.html#3613709

13 March, 2006 14:42  
Anonymous Anonymous said...

علیرضای عزیز سلام.... قبل از هر چیزی بگم که ابتکار جالبی بود گرچه یک کم به آدم این احساس رو میداد که نکنه داری میری ... کار جالبی بود و برداشتها ی جالب تر.و تعجب بر انگیز ترین جاش این بود که زروان رو که من نمیدونم از کجا این همه به پسر بودنش مطمئن بودم رو دختر تصور کردی بماند . در مورد خودم که کلی با ذوق و شوق خنده خوندمش و حتی صدای ماماتنم رو که داشت صدام میکرد برم برق رو خاموش کنم نشنیدم نیشم باز باز بود و میخندیدیم .بیشتر از همه به اینکه اگه اسمتو بخوای به خاطر من عوض کنی چی میزاری ؟فکری براش بکن تو سال جدید چون باید عوضش کنی و هم اینکه اتفاقاً من از اون بچه تنبلهای روزگارم هنوز هم عاشق نشدم! این اسم سیب سرخ رو هم چون پارسال همین موقع ها راش انداختم گذاشتم که بی مناسبت نباشه. ولی شاید حرفات یه تاثیری رو بزاره امسال سبزه گره بزنم. در مورد عمو ساسان هم بگم که علاوه بر گذاشتن پست های طولانی کامنتهای طولانی هم میزاره. که هزار ماشاالله داره این کارش و انگشتاش همیشه سالم و مانا بماناد که این این همه ازشون کار میکشه و الحق که قابل تحسینه .

14 March, 2006 01:49  
Anonymous Anonymous said...

در مورد همه ی اونهائی که میشناختم دیدم تصوراتم درست به تو شبیه و بیشتر از همه آنکس که نداند عزیز که من شدیداً دوستش دارم.شدیدآ... و اینکه شرمنده دیر به دیر آپ میکنم .امیدوارم سال خوبی رو شروع کنی و پر از شادی باشه و مهمتر از همه سلامتی ... اگر خواستی امسال تو هم سبزه گره بزن این همه این عشق بیچاره رو نفرین نکن که ما هم بیایم و دستی به این آتیشی که تو را ه میاندازی برسونیم . بعد همه چی رو بر علیه خودمون استفاده کنی! شاد باشی وبلاگ نویس عزیز. شاد

14 March, 2006 01:55  
Anonymous Anonymous said...

راستی به دریایت هم سری زدم.رد پائی هست...همینطوری.

14 March, 2006 02:49  
Anonymous Anonymous said...

ajab roiidariaaa!!!!!!!1
hamonbehtarjome tanha beri ;)

14 March, 2006 07:36  
Anonymous Anonymous said...

ايول علي رضا انصافا كه خوشم اومد اين يه يادگاري قشنگ بود راستي ميگما يه كمي سن منو نبردي بالا؟

14 March, 2006 14:10  
Anonymous Anonymous said...

خوب بابا! حالا چرا دعوا میکنی؟ باشه تو پر انرژی نیستی!
راستش علیرضا، ... تو کمک کردی چیزی که خودم انکارش میکردم رو قبول کنم. آره عاشق شده بودم.
دارم با خودم کنار میام. فقط احتیاج به زمان دارم.

تو کجا میخوای بری که لهت میکنن؟ اونور آب؟ اینجوریام نیستا! اونا که رفتن مگه له شدن؟
چهارشنبه سوریت مبارک!
عیدتم پیشاپیش مبارک!
امیدوارم سال توپی داشته باشی!
از عیدیتم ممنون!

14 March, 2006 20:44  
Anonymous Anonymous said...

آقا شما خودت وبلاگ باز شدی ننداز گردن من !!!! بعدشم تو خودت با معرفت تر از منی حالا زود باش سرتو بده.... تو هنوز آدم نشودی درس عبرت نگرفتی نباید از اعضای بدنت مایه بذاری !!! زود باش سرتو بزن

15 March, 2006 13:24  
Anonymous Anonymous said...

khyli ghashang bood

15 March, 2006 18:38  
Anonymous Anonymous said...

نه باباا عيبي نداره

16 March, 2006 19:54  
Anonymous Anonymous said...

کاره جالبی بود ...عید تو ام مبارک

18 March, 2006 10:27  
Anonymous Anonymous said...

راستی تو مگه دروغم میگی ؟

18 March, 2006 10:29  
Anonymous Anonymous said...

doste man mamnon az lotfet,are bayad yekam delamo khontakoni konam.

18 March, 2006 15:11  
Anonymous Anonymous said...

salam
sale no mobarak!

18 March, 2006 17:24  
Anonymous Anonymous said...

عزیز دل فرانک...نوروزتون مبارک

19 March, 2006 14:01  
Anonymous Anonymous said...

پيشاپيش فرارسيدن سال نو را به شما تبريك عرض ميكنم و اميدوارم سالي سرشار از بهروزي و كاميابي در پيش رو داشته باشيد

19 March, 2006 15:05  
Anonymous Anonymous said...

omidvaram sale dige mam tooye friend listi ke saf kardi bashim!sale khoobio barat arezoo mikonam!

19 March, 2006 23:29  
Anonymous Anonymous said...

you are so talent , after such a short period of time, you got rather a deep undrestanding of diffrent blogger.
whish you ... BESTS ... in new year.

21 March, 2006 12:04  
Anonymous Anonymous said...

حالا ديگه بلاگ ما رو فقط به خاطر آهنگش ميخوايي آره؟ باشه ...! بابجون من بد جنس نشدم سگي شم د آخه تو منو هنوز بعد اينهمه مدت نشناختي؟ اي بابا من كه نبايد بيام همه چيو واست اكسپلين بدم هان؟ اونوقت ببينم چه دردي؟ خدا نكنه درد هرچي كه باشه درده ديگه خوب نيست فكر كنم نه؟ راستي تولد نوستالژيك خانوم هم مبارك هزار بار هزار دفه

25 March, 2006 00:24  
Anonymous Anonymous said...

سال نوي تو هم مبارك باشه پيره مرد..اگه من مي خواستم از تو بگم شايد يه جمله مي گفتم: مردي كه خوب مي نگريست و هنوز مرد بود

25 March, 2006 19:19  

Post a Comment

<< Home