Monday, May 29, 2006

 

سلام علیرضا

چطوری پسر؟ خسته ای، نه؟ منو هم خسته کردی. راستشو بخوای به اینجام رسوندی. معلوم هست داری با خودت چی کار می کنی؟ چه بلایی داری سر خودت می یاری؟ آخه دردت چیه؟ چه مرگته؟ مگه نباید الان لااقل یه ذره خوشحال باشی؟ نا سلامتی دیگه اون خراب شده لازم نیست بری.

می دونی چند وقته منو فراموش کردی؟ آخه بی انصاف! من خود تواَم. لبخند و گریه من فقط به تو بستگی داره، نداره؟ مگه تو از زندون و زندونی بدت نمی یومد؟ پس چرا منو توی تنت حبس کردی؟ چرا فراموشم کردی؟ دلم واسه روزهایی که اسم منو فریاد می زدی تنگ شده، واسه روزهایی که می گفتی علیرضا فقط تو می تونی کمکم کنی.

چی تا حالا خواستی که نتونستی بدست بیاری؟ هان؟ یک دونشو مثال بزن. به چی حسرت می خوری؟ بله، تو راست میگی. نمیشه همه چیز و به حساب قسمت گذاشت. قسمت فقط واسه آرامش دل آدمهاست. اما بذار یه چیزو توی گوشت فرو کنم. تو باید محبوب دل من بشی، باید خودت بشی. تا کی می خوای علایق خودت رو سرکوب کنی؟ تا کی می خوای محبوب دل بقیه باشی؟ پس من چی؟

راهی که داری میری انتهاش روشن نیست اما تاریک هم نیست. من از اینت خوشم می یاد که تا حالا چیزی نتونسته جلوی راهتو بگیره. پس پاشو، نترس. ادامه بده. از چی می ترسی؟ از فحش و ناسزا؟ از لعنت و نفرین؟ تو که همه اینها رو تحمل کردی. نکنه می ترسی که .... نه این نیست. غمت نباشه. تا اینجاش باهات بودم از اینجا به بعدم هستم. آخرش همون می شه که منو تو می خوایم.

می دونی چند وقته برام آب انار نخریدی؟ یاللا. من آب انار می خوام. اون آهنگه رو هم برام بخون. چی بود؟

 یه روز از روزهای سرد پاییز    رفتی از خونه تو بی بهونه   .....

همین بود نه؟ فشنگ می خونم؟ فکر کردی من بَچچَتم؟ دلم واسه همه اینها تنگ شده. دِ پاشو دیگه. بهت قول میدم همه چی درست میشه.

14 Comments:

Anonymous Anonymous said...

خوش به حالش که یه علیرضایی داره که براش آب انار می خره و اون آهنگه رم میخونه.
جدی تا داریش غم نداشته باش
خوشحالم از خوندن این نوشته

30 May, 2006 10:23  
Anonymous Anonymous said...

می دونی خوبه حداقل یه نفر هست که تو رو یاد خودت بندازه ...مگه نه ؟ خوشحال باش

31 May, 2006 18:24  
Anonymous Anonymous said...

سلام خوبي؟:)

31 May, 2006 21:42  
Anonymous Anonymous said...

ای بابا... کاش حرف گوش کن باشه علیرضا جان. من برای رفیق خود خودم که هر چی از این نامه‌ها نوشتم عین خیالشم نبود. کاش رفیق خود خود تو حرف‌گوش کن باشه. نبود هم... خب! بین خودمون باشه یواشکی: گوششو بکش! گاهی جواب می‌ده!
:P (؛
امیدوارم شاد باشی رفیق

01 June, 2006 15:53  
Blogger Maryam said...

کودک درونت بیدار شده

03 June, 2006 13:55  
Anonymous Anonymous said...

کاش همه چی درست شه. کاش

03 June, 2006 20:49  
Anonymous Anonymous said...

سلام .. من اینجا روش های جالب رو یاد میگیرم.. واقعا ممنون .. حرفات به دلم نشست ..

05 June, 2006 17:35  
Anonymous Anonymous said...

سلام علیرضا
چطوری پسر؟
...

06 June, 2006 10:18  
Anonymous Anonymous said...

د پاشو ديگه! مگه با تو نيست!

06 June, 2006 17:24  
Anonymous Anonymous said...

d" pa shoo dige ye ab anaare radif to saadat abaad hast ...

06 June, 2006 23:24  
Anonymous Anonymous said...

به زعم من داستان ها اساطير افسانه ها همه رييشه در واقعيت دارن اين نظر منه و داستان واقعي هم بله وجود داره

07 June, 2006 09:30  
Anonymous Anonymous said...

پاشو بیا کارمو ببین یک شنبه بیست خرداد ...

07 June, 2006 22:19  
Anonymous Anonymous said...

sometimes i feel like screeming!

10 June, 2006 01:33  
Anonymous Anonymous said...

Where did you find it? Interesting read » »

17 February, 2007 03:46  

Post a Comment

<< Home