Thursday, October 05, 2006

بلانش داره میره. کاش زود برگرده

6 Comments:

Anonymous Anonymous said...

ممنون که به وبلاگ ما امده بودین.گفته بودین وقتی امدین که ماجرا تمام شده دیگه.بله الحمدالله من و سمانه جانم بهم رسیدیم و در شب نیمه شعبان به عقد هم در امدیم(در پستای قبلی میتوانید مطالعه کنید جریانش را) اما مشکل این است که از هم دوریم شهرامون از هم دور است و نمیتونیم زود به زود هم را ببینیم و همش دلتنگ هم میشیم برا همین از دوری شهرامون گلایه می کنیم و اون عکس وب کمی که شما بهش اشاره کردین و داره شاهرگش را میزنه را فقط برا نشان دادن حس دوری از هم به خاطردور بودن شهرامون گذاشتیم فقط.راستی مگه شما از ان عکس زدن شاهرگ خاطره دارین که شما را به یاد جوانیتان انداخته؟الان هم من باید دو ابان برم سربازی و سمانه جانم هم باید برا کنکور خودشونو اماده کنن برا همین وقت برا اپ کردن نداریم اما هروقت که وقت کنیم باز اپ میکنیم.خوشحال شدیم شما را در وبلاگمان دیدیم.انگار شما یه چیزایی را بد متوجه شدین که لازم دیدیم براتون توضیح بدیم .موفق باشین بای

06 October, 2006 00:01  
Anonymous Anonymous said...

سلام. خوبی؟

06 October, 2006 11:52  
Anonymous Anonymous said...

حسابی کم پیدا شدی.

06 October, 2006 11:53  
Anonymous Anonymous said...

همه رفتنی هستیم. پس تفاوت تو چجوری رفتنه.......

07 October, 2006 12:54  
Anonymous Anonymous said...

کاش میشد یه جوری منصرف اش کرد...

07 October, 2006 13:30  
Anonymous Anonymous said...

ما کی بریم معلوم نیست اگه منم برم تو بلاگت مینویسی؟
امروز که صداتو شنیدم دلم بیشتر تنگ شد....

08 October, 2006 20:15  

Post a Comment

<< Home