من می گم: با امید میشه زندگی کرد ولی با آرزو نمیشه
تو میگی: تا آرزوت چی باشه؟
من میگم: یه آرزوی حالا دیگه غیر ممکن و دست نیافتنی
اونوقت تو چی میگی؟
من می گم: با امید میشه زندگی کرد ولی با آرزو نمیشه
تو میگی: تا آرزوت چی باشه؟
من میگم: یه آرزوی حالا دیگه غیر ممکن و دست نیافتنی
اونوقت تو چی میگی؟
تو به من خندیدی
و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچهی همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرارکنان
میدهد آزارم
و من اندیشه کنان، غرق این پندارم
که چرا خانهی کوچک ما سیب نداشت.