Thursday, December 29, 2005

انسانهای بد، بعد از مرگ کجا می روند؟

Wednesday, December 28, 2005

دو ماه بیشتره که تحویلش نمی گیرم. چشمک می زنه. دستمو به طرفش دراز می‌کنم اما اون لبهاشو نزدیک لبهام می کنه. چشمهامو میبندم اما یه برقی تو چشمهام هست که اجازه نمی ده زیاد ببندمشون. یه چیزی داره میگه. آهان یادم اومد. زانوهامو جمع می کنم. سرمو بین بازوهام می زارم و به زانوهام تکیه می کنم. آروم با خودم زمزمه می کنم
تشنه معنی منم

Tuesday, December 27, 2005

you cannot put your arms around a memory

Monday, December 26, 2005

هنگامی که با خودت صحبت می کنی

و هیچ کس در خانه نیست

می توانی خودت را فریب دهی که

تو تنها به این دنیا پا گذاشتی

Sunday, December 25, 2005

امروز صبح وقتی چشمامو باز کردم اونقدر سردم بود که دلم نمی خواست از زیر لحاف بیرون بیام. به زحمت خودمو کنار پنجره رسوندم. همه کوهها پر برف بود. یاد پارسال افتادم که واسه اولین بار رفتم اسکی. چقدر خوردم زمین. چه هیجانی داشتم.امسال حتما دیگه باید یاد بگیرم. نور چشمامو اذیت می کنه. ای بابا! یادم رفته بود که عینکمو گم کردم

Saturday, December 24, 2005

درسته که آبمون با هم تو یه جوی نمیره و فقط سر یکسری مسایل ریاضی با هم سرو کله می زنیم اما همیشه می تونی رو من حساب کنی
داداش کوچولو تولدت مبارک

Friday, December 23, 2005

لالا لالا لالایی
ببار ای نم نم بارون
زمین خشکو تر کن
سرود زندگی سر کن
دلم تنگه دلم تنگه

Thursday, December 22, 2005

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
امروز روز اول دیماه است
من راز فصلها را می دانم
من حرف لحظه ها را می فهمم
نجات دهنده در گور خفته است

Wednesday, December 21, 2005

امشب طولانی ترین شب ساله. آخرین شبه پاییزه. شب یلداست. می گن قدیما همه فامیل دور هم جمع می شدند و می گفتند و می خندیدند. اما الآن دیگه مثل قبل نیست. خونه تنهام. می خوام امشب و جشن بگیرم. هر کی تنهاست بیاد. بیاین جوجه هامونو بشمریم. من انار دون می کنم. تو هندونه رو آماده کن. آجیل هم داریم. چراغها رو هم خاموش کنیم جاش یه شمع بذاریم. یاد اونهایی که نیستند و هم زنده کنیم. اینجوری خوشبختیم،نه؟ شب یلدامون مبارک

Monday, December 19, 2005

یک بوس کوچولو
چقدر دلم می خواست این فیلمو ببینم. اما از نشستن رو ی صندلی سینما بیزارم

Saturday, December 17, 2005

what changes your life is not learning more
what changes your life is making decision and using your personal power

Friday, December 16, 2005

آخ جون یه وبلاگه جدید دارم. خونه جدیدم مبارک. چرا کسی واسم گل و شیرینی نمی یاره؟ یه سری از دوستامو از دست دادم. اما اینجا دیگه کسی منو نمی شناسه. فقط واسه خودم مینویسم
داره بارون میاد.کرمها دوباره می خوان عاشق بشن؟ یعنی هوای تازه می یاد؟